درد همه جا هست

طیاره ها اسمان کثیف کردند اگرعمه ازاده بود می گفت:یک دستمالی چیزی بدهید اسمان را پاک کنیم . چشمانش را مالید و گفت

که عمو حمید برویم . عمو حمید گذاشتش زمین و دستش را گرفت اما مگر ادم بزرگها راه میدادند

عمو حمید گفت امشب میبرمت خانه ی خودمان باشد؟ بردیا گریه کرد نه من مامانمو میخوام می خوام برم با افشین بازی کنم افشین اوخ شده تو تختش خوابیده دکتر اومد بهش امپول د به بردیا میگفت جانم دو بزن برو تو حیاط بازی کن بعد دکتر با مامانش میامدند تو حیاط مامانش گریه می کرد دکتر سوار ماشینش می شد میگفت با خداست. افشین یه گازایی میگرفت که نگو البته وقتی اوخ نشده بودو بردیا موهاشو میکشید و میزدش اما خالا که اوخ شده بود نمی زدش ماشین قرمزشو میداد دستش می گفت خوب شدی مداد رنگیامو هم میدم بهت مامان دست میگذاشت زیر سر افشین سرش بلند می کرد قاشق دعوا رو میریخت تو دهن افشین. افشین تف میکرد مامان میگفت اگه بخوری یه چیزه خوب بهت میدم

بردیا گفت :عمو حمید من خانه ی تو نمیام مهرداد منو میزنه

عمو حمید :مهرداد غلط میکنه

وارد خانه که شدند فرنگیس خانم زن عمو حمید بردیا رو بغل کرد ماچش کرد بهش شیر کاکائ. داغ داد اما نخورد گریه کرد می خوام بریم پیش مامانم پیش بابا عمید عمه ازاده می خوام برم با افشین بازی کنم

_تموم شد

اره

مهرداد اومد

اره

همگی رفتند تو سر سرا مهرداد گفت:یک خبر خوش می خوایم با بابا دزد بازی کنیم

ادامه دارد..............

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:59 ق.ظ

داستان کوتاه رو دوست دارم - راستش توی هزاره سوم کسی حوصله خوندن متون بلندو نداره - دوستت دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد