گفتم نرو پرپر می شم
گفتی میخوام رها باشم
گفتم آخه عاشق شدم
گفتی میخوام تنها باشم
گفتم دلم گفتی بسوز
گفتم یه عمری باز هنوز
گفتم پس عمرم چی میشه
گفتی هدر شد شب و روز
گفتم آخه داغون شدم
گفتی به من خوش میگزره
گفتم بیا چشمام به تو
گفتی آخه کی می خره
گفتم منو جنس میبینی
گفتی آره بی قیمتی
گفتم یه روز کسی بودم
با من نکن بی حرمتی
دستم به قلم نمیرود
هر روز تا هزار سال جلو میروم و هر بار بار هزار سال را به دوش میکشم
میدانی٬
بار دقایق سنگین است ٬ بار روزها و سالها سنگین تر
و از همه سنگین تر ٬ لحظهها
دستم سنگین شده
گوشه گیرم
چشمانم را میبندم و مینویسم
از خودم
از تو
از راز
از روزگار
از ابهام جاری نانوشتهی لحظهها
چشمانم را که میبندم بردار زمان نیست میشود
قدم زدن در گذشته و آینده برایم چون حرکت دادن نگاه میشود روی گذر آب رود
یا مثل شنا کردن ٬ وقتی ضربان قلبت با آب یکسان میشود
چیزهایی میبینم که میترسم
که ناگفتنیند
ظرفم بزرگ شده
انبوهم
نمیدانم تا کی ادامه خواهم داد
میدانی ٬
هیچ چیز خواستنی تر از مطلقِ سکوت نیست
و ترس
تنها معنی سکوت مطلق است
شاید چیزی مثل مرگ .