لحظه

لحظه به لحظهٔ من به یاد تو میگذره.... به یاد وجودی سردو بی تفاوت که همیشه رویاهایِ من رو نادیده گرفت

درست نمیدونم چند وقته که تنها دلیلِ بودنم شدی، حسابِ شبهایی

که تا صبح به یادِ نگاهت اشک ریختم رو ندارم

به یاد نگاهی که هیچوقت ندیدمش

شاید باورت نشه اما من روزهای زیادیه که کنارِ تو زندگی می کنم.... شبها در آغوشت می خوابم وهمیشه

دلتنگیهامُ با تو قسمت می کنم

همیشه برات می نویسم...از عشقم،از رویاهام....تو هیچوقت نوشته هامُ نخوندی و شاید هیچوقت هم نخونی

همیشه برات گفتم.... از دردهام،از آرزوهام....اما تو هیچوقت حرفامُ نشنیدی و شاید هیچوقت هم نشنوی

اینها مهم نیست....حتی اینهم مهم نیست که به خاطر نا مهربونیات من همیشه اشک میریزم

مهم اینه که تو به آرزوهات برسی....مهم اینه که تو دردی نداشته باشی تو زندگیت

آره... مهم نیست که چشمایِ من خیسَن ،مهم اینه که تو بخندی، حتی به اشکهایِ من

اگه روزی دل سردت گرفت از این دنیا و آدما...یادت باشه یه نفر یه گوشهٔ این دنیا داره به تو فکر میکنه

و وقتی به تو فکر میکنه احساس میکنه زندگی قشنگه....

عزیزِ دل بیقرارم...من هیچوقت به دستایی که تورو لمس می کنه و چشمهایی که تورو نگاه می کنه

 و تو اونهارو دوست داری ،حسادت نمی کنم

من عاشقانه فرشته ای رو که به تو آرامش بده می بوسم

و تورو به کسی می سپارم که از من برای تو عاشق تر باشه.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد