سفید،زرد،همه ی رنگ ها.

ـ مامان!یه سوال بپرسم؟

زن کتابچه ی سفید را بست. آن را روی میز گذاشت: بپرس عزیزم.

- مامان خدا زرده؟

زن سر جلو برد: چطور؟

- آخه امروز نسرین سر کلاس می گفت خدا زرده.

- خوب تو بهش چی گفتی؟

- خوب،من بهش گفتم خدا زرد نیست. سفیده.

مکثی کرد: مامان،خدا سفیده؟ مگه نه؟

زن،چشم بست و سعی کرد آنچه دخترش پرسیده بود در ذهن مجسم کند. اما،هجوم رنگ های مختلف به او اجازه نداد.

 چشم  باز کرد : نمی دونم دخترم. تو چطور فهمیدی سفیده؟

دخترک چشم روی هم گذاشت.دستانش را در هم قلاب کرد و

لبخند زنان گفت: آخه هر وقت تو سیاهی به خدا فکر می کنم،یه نقطه ی سفید پیدا میشه.

زن به چشمان بی فروغ دخترک نگاه کرد

و

دوباره چشم بر هم نهاد.

حالم از اهلی شدن و رام شدن بهم میخوره

حالم از اهلی شدن و رام شدن بهم میخوره
 
گفتم:اگه نمیخوای  ....! میخوای برو

:نخواستنی در کار نیست

........
من خیلی وقته نه میخوام باشی نه بمونی...
تو برام همیشه هستی
...
نذاشتی بهت عادت کنم ... رشد کردم
....
گلای شقایق ارزونی خریداراش
من خریدار عطر تن تو ام
...
 من عشق تورو می خوام
...
من بدون تو این راهم نمیخوام
....
پر شدم از خواستن و تو ... پر شدم از تو و مرگ
پر شدم از لحظه ای که مثل یه ابدیته
...
چی شد که اینجوری شد...یادم نمیاد ....فقط تو موندی تو یادم
..

گفتم:اگه نمیخوای  ....! میخوای برو

:نخواستنی در کار نیست

اینجوری موندنت ...!

من میخوام وحشی بمونم

حالم از اهلی شدن و رام شدن بهم میخوره...

 

کاش...

کاش...

دیگه ارزویی نمونده که براش اه بکشم و اشک بریزم ...

...

دیگه وقت رفتنم شده ..

 

وقته اه کشیدن ..گریه کردن ... ارزوی تورو کردن ...گذشته

دیگه وقت رفتنه ....

تو ارزونی بقیه ...من ازت گذشتم

بودنمو هیچ وقت خریدار نبودی ...

بودن و نبودنم برات فرق نداشت..............چرا داره...نبودنم برات بهتره

من برات بهترین هارو خواستم و میخوام...اینم اخریش

............

بی معرفت...

دیگه نای حرف زدنم ندارم .....

هیچ وقت نخواستی باشی.

دیگه فرقی نداره

............

هر جا هستی واقعا باش ...با تمام وجودت زندگی کن و باش.